۱۳۸۹ دی ۸, چهارشنبه

اما گلدمن، زني كه به خدا، شوهر و بندگي پشت كرد!

                                                                  

من آزادي ميخواهم، آزادي بيان، حق بهرهوري از چيزهاي زيبا و شادي بخش براي همه"اما" سخنور و نويسندهاي با استعداد بود از آزادي بيان، آزادي رابطه جنسي و كنترل جمعيت، برابري و استقلال زنان، آموزش راديكال، حق تشكيل اتحاديه و حقوق كارگران پرشورانه دفاع ميكرد. و از همين رو، دشمني قدرتمداران را برميانگيخت. او، معروف به "فوقالعاده خطرناك" و يكي از دو آنارشيست خطرناك آمريكا، بارها مورد آزار و اذيت قرار گرفت و دستگير شد.

كودكي
اما گلدمن در 27 ژوئن 1869 در كوونو، ليتواني، در يك گتوي يهودي به دنيا آمد. تجربه كودكي وي سرشار بود از خشونت بر زنان، خشونت اربابان بر دهقانان، اجحافات مقامات دولتي فاسد و يهودي ستيزي.
چهار سال در دبستان يهودي در زادگاه مادربزرگش، گونيگزبرگ، تحصيل كرد. در سيزده سالگي با خانوادهاش به سنت پترزبورگ نقل مكان كرد و شش ماه بعد با دانشجويان راديكال و ايدههاي انقلابي آشنا شد.
او در آن جا مطالعه آثار پوپوليستها و نهي ليستهاي روسي را آغاز كرد. اما پدرش ميكوشيد شوق او به آزادي را در هم شكند. به نظر وي: «تمام چيزي كه دختران يهودي بايد ياد بگيرند اين است كه چطور ماهي بپزند، رشته ها را ظريف ببرند و براي شوهرانشان بچه هاي زيادي بياورند.» از اين رو، مانع ادامه تحصيل او شد. به جاي آن او را براي كار به يك كارخانه فرستاد و كوشيد در سن پانزده سالگي وادار به ازدواجش كند.
آگاهي سياسي
گلدمن و خواهرش در روياي دنيايي سرشار از برابري، عدالت و آزادي در سال 1885 از روسيه به آمريكا گريختند. گلدمن از ورود به "كشور آزادي، پناهگاهي براي تمامي سركوبشدگان كشورها" خوشحال بود و فكر ميكرد: «ما نيز در قلب سخاوتمند آمريكا جايي خواهيم يافت.» واقعيت تكاندهنده زندگي كارگران در آمريكا به سرعت، اميدهايش را به يأس تبديل كرد. در كارخانه اي استخدام شد. گرچه شرايط كار بهتر از روسيه بود، آهنگ كار شديدتر بود، ديسيپلين سختتر بود و گلدمن براي ده ساعت و نيم كار فقط 2 دلار و 50 سنت دريافت ميكرد. زندگي خانوادگي و جامعه يهوديان، به همان اندازه روسيه تنگ و محدود بود.
واقعه اي به زودي آگاهي سياسي را در گلدمن برانگيخت. در 4 ماه مه 1886، فعالين كارگري و راديكال در شيكاگو تظاهراتي برگزار كردند تا به سركوب وحشيانه اعتصاب توسط پليس اعتراض كنند. وقتي كه پليس كوشيد مانع تظاهرات شود، بمبي منفجر شد، تعداد زيادي زخمي شدند و يك پليس كشته شد. در آشفتگي بعدي، تعدادي از تظاهرات كنندگان، اغلب بر اثر تيراندازي پليس، كشته شدند و 6 پليس هم به شدت مجروح گشتند.

پليس و مطبوعات چندين آنارشيست معروف شيكاگو را به بمبگذاري متهم كردند. عليرغم مدارك ناكافي، هشت نفر محكوم شدند، كه حكم هفت نفر از آنان، اعدام بود. چهار نفر از آنان در 11 نوامبر 1887 اعدام شدند. حكم دو نفر به زندان ابد تخفيف يافت و يك نفر خودكشي كرد. گلدمن، مطمئن از بيگناهي آنان، شروع به مطالعه كرد و به زودي به يك آنارشيست معتقد تبديل شد. برخلاف تصور عموم، شكل اصلي فعاليت سياسي گلدمن، آموزش بود نه خشونت. او براي مقابله با نظم سياسي كنوني و آماده سازي مردم براي انقلاب، استفاده از كلمات را ترجيح ميداد.
سخنرانيها و نوشته ها
گلدمن دهه بعدي را به تبليغ جامعه آرماني خود اختصاص داد. چند بار در سال به سراسر آمريكا سفر ميكرد و به زبانهاي آلماني، عبري و انگليسي سخنراني ميكرد. سخنان او درباره موضوعاتي همچون آنارشيسم، سياست، كنترل جمعيت، آزادي اقتصادي زنان، آموزش راديكال و ضد جنگ بود. او همچنين رساله ها، نامه ها و مقالات متعدد نوشت. اولين جلد كتاب خود را به نام "آنارشيسم و مقالاتي ديگر" در سال 1910 منتشر كرد. نظراتش درباره تئاتر مدرن در سال 1914 تحت عنوان "اهميت اجتماعي درام مدرن" چاپ شد.
در سال 1906، ملهم از اين نظريه كه "خشنترين عامل در جامعه، ناداني است" انتشار مجله سياسي و ادبي خود به نام "مادر زمين" را آغاز كرد كه تا سال 1917 ادامه يافت.
مذهب
او در سنين پختگي دريافته بود آرمانهايش درسنت ديرپاي يهودي ريشه دارد كه بر عدالت جهاني تأكيد دارد. اما يهوديت به عنوان يك مذهب را رد ميكرد و معتقد بود كه مذهب ذاتاً سركوبگر است. او دنيايي را تصور ميكرد كه هويت انساني جاي اعتقادات اخلاقي، نژادي و مذهبي را ميگيرد. "اما" عليرغم انتقاد سرسختانه اش از صهيونيسم در دهه 1930 به علت وقوف به "نياز مأيوسانه ميليونها انساني كه به تدريج نابود ميشوند" با تلاشهاي يهوديان براي سكنا در فلسطين همدردي نشان ميداد اما به شرطي كه به حقوق ساكنين بومي آن سرزمين احترام بگذارند.
حقوق زنان
گلدمن در سال 1897 نوشت: "من خواستار استقلال زنان هستم. حق آنان به حمايت از خود، به زندگي براي خود، به عشقورزي با هر كه مايلند، و به دفعاتي كه دوست دارند." برخلاف بسياري از آنارشيستها كه در آن زمان فكر ميكردند ستم بر زنان با استقرار جامعه اي نوين از بين خواهد رفت، گلدمن معتقد بود كه زنان از ستمهاي خاصي در رنجند كه علل خاص خود را دارد. او در تمام دوران فعاليت خود، نياز زنان به رهايي اقتصادي، اجتماعي و جنسي را مطرح ميكرد. به نظر وي، خانواده مردسالار، ستم جنسي و مشكلات مالي در موقعيت فرودست زنان نقش دارند و مانع شكوفايي فرديت آنها ميشوند. ازدواج به نظر او، شكل قانوني فحشا بود كه در آن زنان در مقابل موقعيت اقتصادي و اجتماعي، سكس خود را عرضه ميكنند. و با اين اعتقاد كه بچه داري اجباري، مانع خودمختاري اقتصادي و جنسي زنان ميشود، در مبارزه براي دستيابي رايگان به وسايل جلوگيري از بارداري به چهرهاي برجسته تبديل شده بود.
گلدمن بارها به خاطر طرح نظراتش در اين زمينه ها دستگير شد. همچنين با جنبش زنان كه محافظه كار ميدانست، مخالفت ميكرد. او مخالف مبارزه براي كسب حق رأي زنان و گشودن درهاي مشاغل حرفهاي به روي زنان بود و معتقد بود كه توهم اصلاح اين سيستم اساساً فاسد را دامن ميزند. به نظر وي، اين باعث انحراف زنان از مبارزه دروني عميقتر و مهمتري ميگشت: «پيشرفت زن، آزادي وي، استقلال وي، بايد از درون خودش بيايد. ابتدا با عرضه خود به عنوان يك شخصيت و نه يك كالاي جنسي. دوم، با نپذيرفتن حق ديگران بر بدنش؛ ... با امتناع از بندگي خدا، دولت، جامعه، شوهر، خانواده و غيره... با رهايي از قيد حرفهاي مردم و طرد اجتماعي.»
عشق و رابطه جنسي
برخلاف برخي از رفقايش، كه در سياست راديكال بودند اما در زندگي خصوصي محافظه كار، معتقد بود كه انسان بايد بدون هيچ نوع محدوديتي وارد روابط جنسي شود و از آنها بگسلد، كه با نظريهاش در مورد رهايي مطلق و تجربه ازدواج ناموفقش ارتباط داشت. او در سال 1889 گفت: «اگر زماني باز هم عاشق مردي شوم، بدون ازدواج عرفي يا شرعي خود را تسليم او خواهم كرد، و وقتي كه اين عشق بميرد، بدون اجازه، تركش خواهم كرد.»
دفاع از حقوق همجنسگرايان او را با برخي مخالفتها حتا در درون آنارشيستها مواجه كرد كه معتقد بودند چنين نظراتي موجب انگيزش دشمني با جنبش آنارشيستي ميگردد. وي معتقد به ضرورت عشق و رابطه جنسي براي تحقق شخصيت و پيشرفت كارش، در سراسر عمرش ماجراهاي عشقي پرشوري داشت. طولانيترين و پرشورترين رابطه اش با مديرش، بن ريتمان بود كه چنان احساسات جنسي را در او برانگيخت كه گاهي بر جنبه عقلاني و تحليلگرانه اش سايه ميانداخت. "اما" به وي نوشت: «تو دروازههاي زندان زنانگي من را باز كرده اي. تمام احساساتي كه اين همه سال در من ارضا نشده بودند، همچون موجهاي دريايي توفاني لگام گسيخته اي سربرميآورند.»
مبارزه عليه جنگ و اخراج
با ورود ايالت متحده به جنگ جهاني اول در سال 1916، گلدمن انرژي خود را صرف مخالفت با تداركات نظامي دولت كرد. اگر چه وي يك پاسيفيست (صلح طلب) نبود، اما معتقد بود كه دولت حق ندارد جنگ راه اندازد. به علاوه به نظر وي، جنگ جهاني اول، مظهر بدترين جنبه هاي جنگ مدرن بود: به نظر وي اين جنگي بود كه سرمايه داران به هزينه طبقه كارگر و ستمديدگان راه انداخته اند. دولت در سال 1917 به دلايل فعاليتهاي ضد جنگ، "مادر زمين" را ممنوع كرد.
در 15 ژوئن 1917 كه گلدمن و الكساندر بركمن به اتهام توطئه دستگير شدند و به دوسال زندان و اخراج از كشور بعد از آزادي محكوم شدند. سپتامبر 1919 بلافاصله پس از آزادي از زندان، دوباره دستگير شد و در 21 دسامبر 1919، به همراه بركمن و 247 راديكال خارجي ديگر، به اتحاد جماهير شوروي فرستاده شدند. اما اين كشور كه در ابتدا اميدهاي زيادي به آن بسته بود، انتظاراتش را برآورده نكرد و پس از 23 ماه، اين دو آنارشيست، شوروي را ترك كردند.
تبعيد
گلدمن به جز يك سفر نود روزه در سال 1934 به آمريكا، بقيه عمر خود را در سوئد، آلمان، فرانسه، انگلستان، اسپانيا و كانادا در جستجوي "خانه" سياسي جديد گذراند. او براي كسب اجازه اقامت انگلستان در سال 1925 با يك كارگر معدن اهل ولش ازدواج كرد. در دهه 1920 و 1930 كه مشكلات اقتصادي فراوان و تبعيدش از فعاليتهاي سياسي اش كاسته بود، به نوشتن روي آورد. در سال 1931 كتاب هزار صفحهاي به نام "زيستن زندگي من" را منتشر كرد. در اوايل دهه 1930 متوجه خطر فزاينده فاشيسم و نازيسم شده بود. در سالهاي بعد بر افشاي خطر هيتلر و فاشيستها متمركز شد.
در ژوئيه 1936 كه جنگ داخلي اسپانيا درگرفت، گلدمن با شوري كه يادآور سالهاي اوليه فعاليتش در آمريكا بود، درگير آن شد. آنارشيستها در بخشهايي از اسپانيا محبوبيت زيادي كسب كرده بودند و زماني كه گلدمن از شهرها و مزارع اشتراكي در آراگون و لوانته ديدن كرد، از ديدن چيزي كه به نظرش آغاز يك انقلاب حقيقي آنارشيستي بود به هيجان آمده بود. پس از پيروزي فرانكو در اوايل 1939، به كانادا رفت و در آن جا نيز در خدمت پناهندگان اسپانيايي درآمد.

در سال 1940 وي بر اثر سكته ديگر نتوانست حرف بزند. پس از مرگش در 14 مه 1940، جسدش اجازه يافت وارد خاك آمريكا شود. گور اما گلدمن در شيكاگو در نزديكي آنارشيستهاي قيام "هيماركت" كه الهام بخش وي بودند، قرار دارد. هري وينبرگر، وكيل و دوست وي، در مراسم تدفين گفت: «تو براي هميشه در قلب دوستانت زنده اي و داستان زندگي تو تا زماني كه داستان زنان و مردان داستان شجاعت و آرمانگرايي نقل ميشود، زنده خواهد ماند.»
http://anarchoanarchia.blogspot.com/2010/11/blog-post_22.html

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر