پرودون در انقلاب سال 1848پاریس شرکت جست و بزودی از مجمع ملی کناره گرفت! وی به سرعت دریافت که فعالیت پارلمانی ، فرد را از دسترس مردم دور می کند و از این روی وقت خود را در این سال اغلب صرف نگارش در سلسله مقالات ( مردم ، نماینده مردم ، دوست مردم ) کرد که یکی پس از دیگری به علت عدم تحمل مراجع انقلابی ـ در مورد حملات همه جانبه وی به جمهوری جدید که آن را متهم به خالی بودن از هر گونه ایده ای میکرد ـ توقیف شدند! پرودون همچنین برای سازماندهی اقتصادی کارگران در بانک مردم کوشش کرد و این بانک در واقع نوعی اتحادیه اعتباری بود که در آن کالا ها و خدمات بر اساس هزینه کار مبادله می شدند.
وی امیدوار بود که اقدام فوق ، نقطه آغاز ایجاد یک شبکه روابط آزادانه بین تولید کنندگان (مانند دهقانان ، پیشه وران و کارگاه های تعاونی ) باشد که جایگزین روابط معمولی بازار شده ، کارگران را از وابستگی رها سازد! بانک مردم شاید اولین تشکیلات توده ای آنارشیست ها بود و هنگامی که پرودون در سال 1849 به علت انتقاد از لوئی ناپائون ( که به تازگی به ریاست جمهوری برگزیده شد ، بعداً به نام ناپلئون سوم، امپراطور فرانسه شد) به زندان افتاد ، دارای هزار عضو بود .
بقیه عمر پرودون در زندان و یا تبعید گذشت. او به صورت اقلیتی یک نفره باقی ماند که عظمتش در این واقعیت نهفته بود که رهبری حزبی را به عهده نداشت! معهذا نفوذ وی طی دوران امپراطوری دوم ـ دقیقاً به این دلیل که وی فردی مستقل بود ـ افزایش فراوان یافت . در پایان زندگیش در سال 1865 ، کتابی در باب ظرفیت سیاسی طبقه کارگر را نوشت و استدلال نمود : احزاب سیاسی را اعضای نخبه اجتماعی اداره می کنند و کارگران تنها هنگامی قادر به کنترل سرنوشت خود خواهند بود که سازمان های سیاسی خود را جهت ایجاد تغییرات اجتماعی بوجود آورده و کنترل کنند! بسیاری از کارگران فرانسوی تحت تاثیر این نظرات قرار گرفتند و جنبشی را به وجود آوردند که هدف آن : عبارت از تغییر و تجدید سازمان جامعه به وسیله ابزار اقتصادی بود. آنان خود را موتوآلیست نامیدند اما ذاتا آنارشیست هائی بودند که امید داشتند به شکلی مسالمت آمیز و به وسیله همکاری تولیدکنندگان ، به هدفهای خود دست یابند!
ملاقات هائی که بین سال های 1862 تا 1864 بین نمایندگان این نظرات پرودون و نمایندگان اتحادیه های کارگری صورت گرفت ، منجر به تاسیس انجمن بین الملل کارگران یا انترسیونال اول گردید. پیروان مارکس این افسانه را شایع کردند که او ( مارکس ) بنیانگذار انترناسیونال بوده است در صورتی که وی در مذاکرات مقدماتی شرکت نجست و در نشست نهائی در لندن در تاریخ 28 سپتامبر 1864 که تاسیس این انجمن را اعلام کرد ، چنان که خود می گوید: « از اعضای ساکت و صامت پلاتفرم » به شمار می رفت! به این ترتیب ، انترناسیونال اول به هیچوجه یک سازمان مارکسیستی نبود بلکه از سوسیالیست ها ، بسیاری از آنارشیست های مختلف و نیز کسانی که نه سوسیالیست بودند و نه آنارشیست ، تشکیل یافت!
از تعداد اعضای انجمن اطلاعی در دست نیست. مدافعان و دشمنانش ، هر یک به دلائل خاص خویش در مورد تعداد اعضا و نفوذ آن مبالغه می کنند! معهذا تردیدی نیست که این انجمن به خصوص در کشور های لاتین زبان اروپای جنوبی ، کارگران و دهقانان را به نحو بی سابقهای در زمینه مبارزه به خاطر منافعشان برانگیخت . اما انترناسیونال علیرغم مقاصد و آرزوهائی که در مورد بهبود وضع اعضای خود داشت ، در نهان به میدان نبرد ایدئولوژی ها و شخصیت ها تبدیل شد! هنگامی که این انجمن در سال 1865 به صورت سازمان فعالی در آمده بود ، پرودون دیگر در حیات نبود اما اختلافاتی که بین آن سه تن انقلابی در پاریس بروز کرده بود ، در محدوده انترناسیونال افزایش یافت و برخورد بین مارکس و موتوآلیست ها و سپس بین مارکس و خود باکونین نه تنها تفاوت طبایع این افراد را به نمایش گذارد بلکه نمایشگر تفاوت بنیادی وسائلی بود که سوسیالیست های اقتدارمنش از یک سوی و آنارشیست های اختیارگرا از سوی دیگر ، برای نیل به هدف به کار گرفتند. تفاوتی که به خودی خود ، به معنای تفاوت در هدف نیز بود!
مارکس و پیروانش که تاکتیسین های زیرک تری بودند خود را به مقامات عالی تشکیلاتی رساندند، قوانین انجمن را مارکس تنظیم کرد و کنترل معنوی شورای مرکزی را که در لندن تاسیس شد ، به دست گرفت! اما او در شعبات انجمن و به خصوص در کشور های لاتین کمتر نفوذ داشت و کنگرۀ سالانۀ انجمن به صحنه نبرد مارکس و باکونین که بر شعبات انجمن در ایتالیا و بخش فرانسوی سوئیس تسلط داشت ، تبدیل شد! باکونین قبلاً در ایتالیا نوعی انجمن برادری مخفی بین انقلابیون بوجود آورده بود (که خود در سال 1868 به آن پیوسته بود ).
روش های وی به عنوان یک سازمانده ، گرچه عجیب به نظر میرسید، اما بسیار مؤثر بود. وی فانلی ، یک مهندس ایتالیائی را که گرچه اسپانیائی نمی دانست اما از گونهای جاذبۀ روانی برخوردار بود ( که نیاز به زبان مشترک را رفع می کرد) به بارسلون ( اسپانیا ) فرستاد و بزرگترین جنبش آنارشیستی جهان را بوجود آورد! آنسلمو لورنتزو که بعداً رهبری آنارشیست های اسپانیا را در دست گرفت ، شرح زیبائی از این واقعه نوشته که جرالد برنان آن را در لابیرنت اسپانیائی نقل کرده است : « فانلی مردی بود قد بلند ، با چهرهای مهربان و مؤثر که ریش انبوه سیاهی داشت و چشمانی سیاه و سخنگو که برق میزدند و حالتشان مطابق با احساساتی که بر وی تسلط داشت ، تغییر پیدا می کرد. صدایش طنینی فلزی داشت و مطابق با مفاهیمی که بیان می کرد ، تغییر می یافت و سریعاً از خشماگینی نسبت به جباران و استثمارگران ، به احترام و مهربانی نسبت به استثمار شدگان تبدیل میشد! گوئی که خود بدون آن که رنج بکشد ، رنجبران را درک میکرد و یا هنگامی که یک ایدهآل مافوق انقلابی صلح و برابری را عرضه میداشت ، خشنود میشد! وی به زبان های ایتالیائی و فرانسوی سخن میگفت اما ما می توانستیم حرکات بیانگر چهرۀ او را درک کنیم و منظورش را دریابیم » .
مبارزه ای که در درون انترناسیونال جریان داشت، جنبه های متعددی پیدا کرد. دوئلی بود بین مارکس و باکونین اما نبردی بین گروه های ژرمانیک و لاتین نیز بود! اما تفاوت های اساسی موجود ، ربطی به اختلاف شخصیت و فرهنگ نداشت و بحث های بیپایانی که بین سال های 1868 و 1872 ( که انترناسیونال به علت انشعاب متلاشی شد ) جریان داشت ؛ آنها را مشخص نمود! مارکسیست ها در مورد یک سازمان سیاسی که هدف آن تبدیل پرولتاریا به طبقه حاکم باشد ؛ استدلال می کردند! آنارشیست ها به نفع ایجاد یک تشکیلات اقتصادی کارگری مطابق با مشاغل کارگران سخن می گفتند! اقتدار منش ، علیه اختیارگرا! اقدام سیاسی در مقابل اقدام صنعتی. دیکتاتوری گذرای پرولتری در مقابل محو فوری قدرت دولتی : این بحث ادامه یافت و این دو نقطه نظر با یکدیگر سازگاری نیافتند و بحث به برخورد انجامید! در کنگره بازل در سال 1872 مارکسیست ها باکونین را اخراج کرده ، شورای عمومی را به نیویورک انتقال دادند تا از دسترسی آنارشیست ها به دور باشد و این شورا در سال 1874 منحل شد! در همین احوال آنارشیست ها انترناسیونال خود را تشکیل دادند که سه سال بیشتر از انترناسیونال مارکسیست ها دوام آورد و سپس آن نیز منحل شد!
معهذا جنبش آنارشیستی ، بیشتر به صورت یک انگاره تا یک تشکیلات ، در گروه ها و افراد پراکنده ای که همواره با یکدیگر در تماس بودند و کنفرانس های ( ملو درماتیکی) تشکیل می دادند که بندرت منجر به وحدت میشد ، به زندگی ادامه داد! معدودی افراد با استعداد و متعهد از قبیل پتر کروپتکین و اریکو مالاتستا به ایدۀ آنارشیستی شکل دادند و آنارشیسم بین سال های 1880 تا 1900 ، شکوفایی اعجاب آوری یافت!
در یک سوی پیروان لئو تولستوی از مقاومت مبتنی بر عدم خشونت دفاع می کردند و استراتژی ساتیاگراهای گاندی ( نافرمانی مدنی ) را که بالاخره منجر به کسب استقلال هند شد، وسیعاً تحت نفوذ قرار دادند! دیگران در زمینۀ ایجاد مدارس یا اجتماعات آزادی کوشش کردند که در آنها مردم سعی می کردند فارغ از محدودیت های ناشی از تئوری اتوپیائی ، در کنار یکدیگر زندگی کنند! معهذا دیگرانی هم بودند که سعی در وحدت آنارشیسم و هنر داشتند و در آغاز قرن حاضر ، جنبش مدرنیسسم را در اروپا و به خصوص در فرانسه بنیان نهادند! نقاشانی چون پیسارو ، سنیاک ، لامینک و پیکاسوی جوان خود را آنارشیست می خواندند! شاعرانی مانند ملارمه و ادیبانی چون اسکار وایلد نیز چنین نامی برخود نهادند!http://anarchoanarchia.blogspot.com/2010/09/blog-post_5010.html
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر